ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ابن ابى الحدید گوید:از خبرهاى شنیدنى آنها یکى این است که اینان در راه خود که مىرفتند به دو مرد،یکى مسلمان و دیگرى نصرانى بر خوردند،مسلمان را کشتند چون عقیدهاش بر خلاف عقیده آنها بود و نصرانى را
رها کردند و گفتند:در تحت ذمه مسلمانان است و باید حفظ ذمه بشود!از ابو العباس روایت کرده که گوید:اینان در راه که به سوى نهروان مىرفتند عبد الله بن خباب (1) را که به همراه همسر حاملهاش مىرفت در حالى که قرآن در گردن داشت دستگیر کردند و بدو گفتند: عبد الله گفت:آنچه را قرآن زنده کرده شما هم زنده کنید و آنچه را قرآن میرانده است شما هم آن را بمیرانید.
اینکه در گردن دارى به ما دستور مىدهد تا تو را به قتل رسانیم!
در این وقت مردى از ایشان برخاست و خرمایى را که از درخت افتاده بود در دهان گذارد،دوستانش بر سر او فریاد زدند (که این مال مردم است!) و آن مرد خرما را از روى پرهیزکارى از دهان بیرون انداخت.و مردى از ایشان متعرض خوک نجسى شد و او را کشت،بدو گفتند:این کارى که کردى«فساد فى الارض»ـو تبهکارى در زمین بود و چرا این کار را کردى؟ (2)
سپس نزد عبد الله بن خباب آمده و بدو گفتند:
از پدرت براى ما حدیثى بگو!
از پدرم شنیدم که مىگفت:از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود:
«ستکون فتنة یموت فیها قلب الرجل کما یموت بدنه یمسى مؤمنا و یصبح کافرا فکن عند الله المقتول و لا تکن القاتل».
[بزودى فتنهاى پدید خواهد آمد که دل مرد در آن بمیرد همان گونه که بدنش مىمیرد،روز را به شب در آورد در حالى که مؤمن است و شب را به روز آورد درحالى که کافر است.در آن روز تو در نزد خدا مقتول باش ولى قاتل نباش. (3) ]
سپس از او درباره ابو بکر،عمر و عثمان سؤال کردند و او به نیکى از ایشان یاد کرد و چون عقیده او را درباره على (ع) پس از ماجراى حکمیت سؤال کردند؟در پاسخ گفت: «ان علیا أعلم بالله و أشد على دینه و أنفذ بصیرة» [براستى که على نسبت به خدا داناتر و بر دین خدا پرهیزکارتر و بصیرت و بیناییش بیشتر از دیگران است.]
سپس او را به کنار نهر آورده و بر زمین خوابانده و سرش را بریدند و در نقل دیگرى است که در آغاز که او را دستگیر کردند و امانش دادند و سپس داستان خوک و نصرانى ذمى را نقل کرده و نوشتهاند:هنگامى که عبد الله بن خباب آن احتیاط و پرهیز آنها را دید بدانها گفت: اگر شما راست مىگویید،به نظر من نباید از طرف شما به من صدمهاى برسد،زیرا به خدا سوگند من در اسلام بدعتى نگذارده و کار خلافى انجام نداده و من شخص مؤمنى هستم و شما مرا امان دادید و گفتید:ترسى بر تو نیست!ولى آنها به سخن عبد الله گوش نداده و او را سر بریدند!
بدو گفتند:تو پیروى از هدایت نمىکنى و تابع اسم و رسم مردان هستى!
سپس او را به کنار نهر آورده و بر زمین خوابانده و سرش را بریدند (4) .و در نقل دیگرى است که در آغاز که او را دستگیر کردند امانش دادند و سپس داستان خوک و نصرانى ذمى را نقل کرده و نوشتهاند:هنگامى که عبد الله بن خباب آن احتیاط و پرهیز آنها را دید بدانها گفت: «لئن کنتم صادقین فیما أرى ما على منکم بأس،و الله ما أحدثت حدثا فى الاسلام و انى لمؤمن،و قد آمنتمونى و قلتم لا روع علیک»! [اگر شما راست مىگویید،به نظر من نباید از طرف شما به من صدمهاى برسد،زیرا به خدا سوگند من در اسلام بدعتى نگذارده و کار خلافى انجام نداده و من شخص مؤمنى هستم و شما مرا امان دادید و گفتید:ترسى بر تو نیست!]ولى آنها به سخن عبد الله گوش نداده و او را سر بریدند! (5)
و سپس به سراغ همسر حاملهاش که از ترس مىلرزید رفته و او از روى ترحم خواهى بدانها گفت:آیا از خدا نمىترسید من یک زن هستم!
ولى به سخن او نیز گوش نداده و او را نیز کشته و شکمش را دریدند!
و سه زن دیگر را نیز به قتل رساندند که در میان آنها ام سنان صیداوى که از زنانى بود که صحبت رسول خدا (ص) را درک کرده و به اصطلاح«صحابیه»بود. (6)
و در شرح نهج البلاغه از ابو العباس روایت کرده که گوید:پس از قتل عبد الله بن خباب به نزد مرد نصرانى که داراى نخل خرمایى بود رفته و از او خواستند تا خرماى آن نخل را به آنها بدهد!نصرانى گفت:از آن شما باشد!
گفتند:تا قیمت آن را نگیرى ما بدان دست نمىزنیم!نصرانى گفت:
«و اعجبا!أ تقتلون مثل عبد الله بن خباب و لا تقبلون جنا نخلة الا بثمن»!
[بسیار شگفت است که شما مردى چون عبد الله بن خباب را مىکشید ولى حاصل یک درخت خرما را بدون پرداخت بهاى آن نمىپذیرید!]
و در شرح نهج البلاغه از ابو العباس روایت کرده که گوید:پس از قتل عبد الله بن خباب به نزد مرد نصرانى که داراى نخل خرمایى بود رفته و از او خواستند تا خرماى آن نخل را به آنها بدهد!نصرانى گفت:از آن شما باشد!
گفتند:تا قیمت آن را نگیرى ما بدان دست نمىزنیم!نصرانى گفت:
«و اعجبا!أ تقتلون مثل عبد الله بن خباب و لا تقبلون جنا نخلة الا بثمن»!
[بسیار شگفت است که شما مردى چون عبد الله بن خباب را مىکشید ولى حاصل یک درخت خرما را بدون پرداخت بهاى آن نمىپذیرید!]
پىنوشتها:
1.پدرش خباب بن ارت،یکى از اصحاب بزرگوار رسول خدا (ص) و یاران با وفاى امیر المؤمنین (ع) بود،و هم او بود که در راه اسلام شکنجههاى سختى را از مشرکین تحمل کرد و ما شرح حال او را در کتاب زندگانى پیغمبر اسلامـدر زمره مسلمانان صدر اسلامـذکر کردهایم،و در چند صفحه پیش از این نیز داستان وفات او را در غیاب امام (ع) نقل کردیم.
و عبد الله بن خباب چنانکه ابن شهر آشوب فرموده هنگامى که خوارج به نهروان آمدند از طرف امیر المؤمنین (ع) والى و حاکم آنجا بود.
2.و در پارهاى از نقلهاست که مردى که خوک را کشته بود به نزد صاحب آن که مرد نصرانى و اهل ذمه بود،رفت و او را راضى کرد!
3.ظاهرا معناى«مقتول باش و قاتل نباش»این باشد که در چنین روزى اگر کشته شوى و دین تو سالم باشد،بهتر از آن است که قاتل باشى و دین تو به خطر افتد.چنانکه وضع او با خوارج این گونه بود و پس از این گفتگو او را کشتند.
و در جاى دیگر از کتاب صفین ابن دیزیل نقل کرده که وقتى از او پرسیدند چه حدیثى از پدرت شنیدى که از رسول خدا نقل کرده؟او همان حدیث معروف را که درباره خوارج از رسول خدا (ص) نقل شده که فرمود«...یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة...»و ما پیش از این آن را نقل کردیم ذکر کرد...
4.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید،ج 1،صص 207ـ .206
5.و در چند نقل آمده که وقتى خون عبد الله در نهر آب ریخت با آب داخل نشد و روى آب همانند روى زمین جریان یافت. (شذرات الذهب،ج 1،ص 51،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید،ج 1،ص 203)
6.حیاة الامام الحسین بن على (ع) ،ج 2،ص .82
زندگانى امیرالمؤمنین علیه السلام ص 631
نوشته سیدهاشم رسولى محلاتى
عبد الله گفت: