در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

ولادت امام موسی کاظم علیه السلام

زندگی نامه امام کاظم(علیه السلام ) (1 )


 

نویسنده : فرزین نجفی پور




 
نام امام هفتم ما , موسی و لقب آن حضرت کاظم (علیه السلام) کنیه آن امام ابوالحسن و ابوابراهیم ، مادرش بانویی بافضیلت بنام «حمیده»، و پدرش پیشوای ششم حضرت صادق - علیه‏السلام - است/است . شیعیان و دوستداران لقب باب الحوائج به آن حضرت داده اند .تولد امام موسی کاظم (علیه السلام) روز یکشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجری در ابواء اتفاق افتاد .دوران امامت امام هفتم حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)مقارن بود با سالهای آخر خلافت منصور عباسی و در دوره خلافت هادی و سیزده سال از دوران خلافت هارون که سختترین دوران عمر آن حضرت به شمار است .امام موسی کاظم (علیه السلام) از حدود 21 سالگی بر اثر وصیت پدر بزرگوار و امرخداوند متعال به مقام بلند امامت رسید , و زمان امامت آن حضرت سی و پنج سال و اندکی بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بیشتر بوده است , البته غیراز حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) .او در سال 128 هجری در سرزمین «ابوأ» (یکی از روستاهای اطراف مدینه) چشم به جهان گشود و در سال 183 (یا 186)به شهادت رسید/

خلفای معاصر حضرت‏:
 

از سال 148 که امام صادق - علیه‏السلام - به شهادت رسید، دوران امامت حضرت کاظم آغاز گردید. آن حضرت در این دوران با خلفای یاد شده در زیر معاصر بود:
1- منصور دوانیقی (136-158)/2- محمد معروف به مهدی (158-169)/3- هادی (169-170)/4- هارون (170-193)/.هنگام رحلت امام صادق - علیه‏السلام - منصور دوانیقی ، خلیفه مشهور و ستمگر عباسی ، دراوج قدرت و تسلط بود/منصور کسی بود که برای پایه‏های حکومت خود، انسانهای فراوانی را به قتل رسانید. او در این راه نه تنها شیعیان، بلکه فقها و شخصیتهای بزرگ جهان تسنن را نیز که با او مخالفت می ‏ورزیدند، سخت مورد آزار قرار می ‏داد، چنانکه‏ «ابوحنیفه» را به جرم اینکه برضد او به پشتیبانی از «ابراهیم» (پسر عبدالله محض، و رهبر قیام ضدّ عباسی در عراق) فتوا داده بود، شلاق زد، و به زندان افکند!(1-1) . امام کاظم پس از وفات پدر، در سن بیست سالگی با چنین زمامدار ستمگری روبرو گردید که حاکم بلا منازع قلمرو اسلامی به شمار می ‏رفت/ منصور وقتی که توسط «محمد بن سلیمان» (فرماندار مدینه) از درگذشت امام صادق آگاه شد، طی نامه‏ای به وی نوشت:
اگر جعفر بن محمد شخصی را جانشین خود قرار داده، او را احضار کن و گردنش را بزن!طولی نکشید که گزارش فرماندار مدینه به این مضمون به بغداد رسید:
جعفر بن محمد ضمن وصیتنامه رسمی خود، پنج نفر را به عنوان وصی خود برگزیده که عبارتنداز:
1- خلیفه وقت، منصور دوانیقی !
2- محمد بن سلیمان(فرماندار مدینه و خود گزارش دهنده!)
3- عبدالله بن جعفر بن محمد(برادر بزرگ امام کاظم)
4- موسی بن جعفر علیه‏السلام -
5- حمیده(همسر آن حضرت!) فرماندار در ذیل نامه کسب تکلیف کرده بود که کدام یک از این افراد باید به قتل برساند؟! منصور که هرگز تصور نمی ‏کرد با چنین وضعی روبرو شود، فوق‏العاده خشمگین گردید و فریاد زد:
اینها را نمی ‏شود کشت! البته این وصیتنامه امام یک حرکت سیاسی بود؛ زیرا حضرت صادق علیه‏السلام - قبلاً امام بعدی و جانشین واقعی خود یعنی حضرت کاظم را به شیعیان خاص و خاندان علوی معرفی کرده بود، ولی از آنجا که از نقشه‏های شوم و خطرناک منصور آگاهی داشت، برای حفظ جان پیشوای هفتم چنین وصیتی نموده بود.

پاسدار دانشگاه جعفری ‏:
 

بررسی اوضاع و احوال نشان می ‏داد که هرگونه اقدام حاد و برنامه‏ای که حکومت منصور از آغاز روی آن حساسیت نشان بدهد صلاح نیست، ازینرو امام کاظم دنباله برنامه علمی پدر را گرفت و حوزه‏ای ‏نه به وسعت دانشگاه جعفری تشکیل داد و به تربیت شاگردان بزرگ و رجال علم و فضیلت پرداخت «سید بن طاووس» می ‏نویسد:
گروه زیادی از یاران و شیعیان خاص امام کاظم علیه‏السلام -و رجال خاندان هاشمی در محضر آن حضرت گرد می ‏آمدند و سخنان گهربار و پاسخهای آن حضرت به پرسشهای حاضران را یادداشت‏می ‏نمودند و هر حکمی که در مورد پیش‏آمدی صادر می ‏نمود، ضبط می ‏کردند.(2-1)«سید امیرعلی » می ‏نویسد:
در سال 148 امام جعفر صادق علیه‏السلام - در شهر مدینه درگذشت ، ولی خوشبختانه مکتب علمی او تعطیل نشد، بلکه به رهبری جانشین و فرزندش موسی کاظم علیه‏السلام - ، شکوفایی خود را حفظ کرد.(3-1)موسی بن جعفر نه تنها از نظر علمی تمام دانشمندان و رجال علمی آن روز را تحت‏الشعاع قرار داده بود، بلکه از نظر فضائل اخلاقی و صفات برجسته انسانی نیز زبانزد خاص و عام بود، به طوری که تمام دانشمندانی که با زندگی پرافتخار آن حضرت آشنایی دارند در برابر عظمت شخصیت اخلاقی وی سر تعظیم فرود آورده‏اند/«ابن حجر هیتمی » ، دانشمند و محدث مشهور جهان تسنّ، می ‏نویسد:
موسی کاظم وارث علوم و دانشهای پدر و دارای فضل و کمال او بود. وی در پرتو عفو و گذشت و بردباری فوق‏العاده‏ای که (در رفتار با مردم نادان) از خود نشان داد، کاظم لقب یافت، و در زمان او هیچ‏کس در معارف‏الهی و دانش و بخشش به پایه او نمی ‏رسید.(4-1)
کارنامه سیاه خلافت، در عصر امام کاظم (علیه السلام) :

1- مهدی عباسی ‏:
 

دوران سیاه خلافت منصور که سایه شوم آن در سراسر کشور اسلامی سنگینی می ‏کرد، با مرگ وی به پایان رسید و مردم پس از 22 سال تحمل رنج و فشار، نفس راحتی کشیدند/ پس از وی فرزندش محمد مشهور به « مهدی» روی کار آمد. زمامداری مهدی ابتدا با استقبال گرم عموم مردم روبرو گردید، زیرا وی نخست در باغ سبز به مردم نشان داد و با اعلان فرمان «عفو عمومی » تمام زندانیان سیاسی را (اعم از بنی هاشم و دیگران) آزاد ساخت، و به قتل و کشتار و شکنجه و آزار مردم خاتمه بخشید، و تمام اموال منقول و غیر منقول مردم را که پدرش منصور مصادره و ضبط کرده بود، به صاحبان آنها تحویل داد و مقدار زیادی از موجودی خزانه بیت‏المال را در میان مردم تقسیم کرد.(1) طبق نوشته « مسعودی» ، مورخ مشهور ، مجموع اموالی که منصور بزور از مردم گرفته بود ، بالغ بر ششصد میلیون درهم و چهارصد میلیون دینار بود!! و این مبلغ غیر از مالیات اراضی و خراجهایی بود که منصور در زمان خلافت خود از کشاورزان گرفته بود.(2) و چون به دستور وی تمام این اموال به عنوان «بیت المال مظالم»! درمحل مخصوصی نگهداری می ‏شد و نام صاحب هر مالی روی آن نوشته شده بود، مهدی همه آنها را تفکیک نموده به صاحبان اموال و یا وارث آنها تحویل داد.(3)شاید یکی از عوامل اقدام مهدی این بود که وقتی که او روی کار آمد، جنبشها و نهضتهای ضد استبدادی علویان به وسیله منصور سرکوب شده و آرامش نسبی برقرار شده بود/در هرحال این آزادی و امنیت و رفاه اقتصادی موجبات رضایت گروه های مختلف اجتماع را فراهم آورد و خون تازه‏ای در شریان حیات اجتماعی و اقتصادی به جریان انداخت/البته اگر این برنامه ادامه پیدا می ‏کرد آثار و نتایج درخشانی به بار می ‏آورد، ولی متأسفانه طولی نکشید که برنامه عوض شد و خلیفه جدید چهره اصلی خود را آشکار ساخت و برنامه‏های ضد اسلامی خلفای پیشین از نو آغاز گردید.
کانون عیاشی و فساد:
«مهدی » در آغاز خلافت به پیروی از «منصور» که مردی خشک و باصلابت بود، خیل ندیمان و عناصر آلوده را که معمولاً در دربار خلفأ بزم‏آرایی می ‏کردند، به دربار راه نداد و از خوشگذرانی و مجالس عیش و نوش دوری جست، ولی بیش از یک سال نگذشته بود که تغییر روش داد و بساط خوشگذرانی و عیاشی را دایر کرد و ندیمان را مورد توجه فوق‏العاده قرار داد، و هرچه خیراندیشان و رجال بی نظر عواقب ناگوار این کار را گوشزد کردند، ترتیب اثر نداد و گفت:
« آن دم خوش است که در بزم بگذرد و زندگی بدون ندیمان درکام من گوارا نیست»!(4) وی به‏قدری در این راه افراط می ‏کرد که حتی گوش به نصایح و اندرزهای وزیر خردمند و با فضیلت خود، «یعقوب بن داود» ، نمی ‏داد. او که هرگز در امور کشوری از نظریات یعقوب عدول نمی ‏کرد و نقشه‏ها و برنامه‏های او را صد در صد به مورد اجرا می ‏گذاشت، وقتی پای بزم و عیش و نوش به میان می ‏آمد، به سخنان منطقی و بی ‏غرضانه او ترتیب اثر نمی ‏داد/یعقوب که از فساد و آلودگی دربار خلافت و بوالهوسی خلیفه رنج می ‏برد، وقتی مشاهده می ‏کرد که اطرافیان مهدی در قصر خلافت اسلامی ! و در حضور وی بساط میگساری گسترده‏اند، می ‏گفت:
« آیا برای همین کارها وزارت را به عهده من گذاشته و مرا به این سمت منصوب کرده‏ای ؟
آیا صحیح است که بعد از پنج نوبت اقامه نماز جماعت در مسجد جامع، بر سر سفره شراب بنشینی ؟!»/ ولی ندیمان خلیفه که عادت کرده بودند با بیت‏المال مسلمانان، شب و روز به خوشگذرانی بپردازند، سخنان یعقوب را به باد تمسخر گرفته مهدی را به باده‏گساری تشویق می ‏کردند و گاهی به زبان شعر می ‏گفتند:
فَدَع عَنکَ یَعقُوبَ بنَ داوُدَ جانِباًوَاَقبِله عَلی صَهبأَ طَیّبَ النّشرِ .. یعقوب و سخنان او را رها کن و با شراب گوارا دمساز باش!(5) این روش مهدی موجب گسترش دامنه آلودگی و لا اُبالیگری در جامعه اسلامی گردید و اشعار و غزلهای بی ‏پرده و هوس‏انگیز شُعرایی مثل « بَشّار» همه جا دهن به دهن گشت و آتش به خرمن عفت و پاکی جامعه زد و صدای اعتراض بزرگان و افراد غیور از هر سو بلند شد.(6)خلیفه که سرگرم خوشگذرانیهای خود بود ، از آگاهی به وضع مردم دور ماند و در نتیجه فساد و رشوه خواری رواج یافت و مأموران مالیات عرصه را بر مردم تنگ گرفتند. خود وی نیز بنای سختگیری گذاشت و برای نخستین بار مالیاتهایی بر بازارهای بغداد بست(7) و زندگانی کشاورزان فوق‏العاده پریشان گشت و از شدت فشار و سختی به ستوه آمدند.(8)
سختگیری فوق‏العاده نسبت به علویان‏:
طرز رفتار مهدی از جهات مختلف با پدرش منصور فرق داشت، ولی روش این دو، از یک جهت مثل هم بود و آن سختگیری و فشار نسبت به علویان بود. مهدی نیز مثل منصور ازهرگونه سختگیری و فشار نسبت به بنی ‏هاشم فرو گذاری نمی ‏کرد و حتی گاهی بیش از منصور خشونت نشان می ‏داد. مهدی که فرزندان علی علیه‏السلام - را برای حکومت خود خطرناک می ‏دانست، همواره در صدد کوبیدن هر جنبشی بود که از طرف آنان رهبری می ‏شد. او با گرایش به سوی تشیع و همکاری با رهبران علوی بشدت مبارزه می ‏کرد/مورخان می ‏نویسند:
« قاسم بن مجاشع تمیمی» هنگام مرگ خود وصیتنامه‏ای نوشت و برای امضای مهدی نزد وی فرستاد. مهدی مشغول خواندن وصیتنامه شد، ولی همین که به جمله‏ای رسید که قاسم ضمن بیان عقاید اسلامی خود، پس از اقرار به یگانگی خدا و نبوت پیامبر اسلام، علی علیه‏السلام - را به عنوان امام و جانشین پیامبر، معرفی کرده بود، وصیتنامه را به زمین پرت نمود و آن را تا آخر نخواند!(9)

تحریم شراب در قرآن‏:
 

نمونه دیگر از مخالفت شدید مهدی با مظاهر تشیع، گفتگویی است که بین او و امام کاظم علیه‏السلام - در مدینه رخ داد. در یکی از سالها مهدی وارد مدینه شد و پس از زیارت قبر پیامبر با امام کاظم علیه‏السلام - ملاقات کرد و برای آنکه به گمان خود از نظر علمی آن حضرت را آزمایش کند! بحث حرمت « خَمر» (شراب) در قرآن را پیش کشید و پرسید:
- آیا شراب در قرآن مجید تحریم شده است؟
آنگاه اضافه کرد:
مردم اغلب می ‏دانند که در قرآن از خوردن شراب نهی شده، ولی نمی ‏دانند که معنای این نهی ، حرام بودن آن است!امام فرمود:
- بلی حرمت شراب در قرآن مجید صریحاً بیان شده است/- در کجای قرآن؟
- آنجا که خداوند (خطاب به پیامبر) می ‏فرماید:
«بگو پروردگار من، تنها کارهای زشت، چه آشکار و چه پنهان و نیز «اِثم» (گناه) و ستم بناحق را حرام نموده است...».(10)آنگاه امام پس از بیان چند موضوع دیگر که در این آیه تحریم شده، فرمود:
مقصود از کلمه «اثم»در این آیه که خداوند آن را تحریم نموده، همان شراب است، زیرا خدا در آیه دیگریی می ‏فرماید:
«از تو از شراب و قمار می ‏پرسند، بگو در آن «اثم کبیر» (گناهی بزرگ) و سودهایی برای مردم هست و گناهش از سودش بزرگتر است».(11)و اثم که در سوره اعراف صریحاً حرام معرفی شده، در سوره بقره در مورد شراب و قمار به کار رفته است، بنابراین شراب صریحاً در قرآن مجید حرام معرفی شده است/مهدی سخت تحت تأثیر استدلال امام قرار گرفت و بی ‏اختیار رو به «علی بن یقطین» (که حضور داشت) کرد و گفت:
به خدا این فتوا، فتوای هاشمی است! علی بن یقطین گفت:
«شکر خدا را که این علم را در شما خاندان پیامبر قرار داده است».(12)مهدی از این پاسخ ناراحت شد و در حالی که خشم خود را بسختی فرو می ‏خورد، گفت:
«راست می ‏گویی ای رافضی »!!(13)

2- هادی عباسی ‏:
 

سال 169 هجری در تاریخ اسلام یک سال بحرانی و تاریک و پر تشنج و غم‏انگیز بود، زیرا در این سال پس از مرگ «مهدی عباسی » فرزندش «هادی » که جوانی خوشگذران و مغرور و ناپخته بود، به خلافت رسید و حکومت وی سرچشمه حوادث تلخی گردید که برای جامعه اسلامی بسیار گران تمام شد/ البته نشستن هادی به جای پدر، مسئله تازه‏ای نبود، زیرا مدتها بود که حکومت اسلامی به وسیله خلفای ستمگر، به صورت رژیم موروثی درآمده بود و در میان دودمان اموی و عباسی دست به دست می ‏گشت و انتقال قدرتها از این راه که با سکوت تلخ و اجباری مردم همراه بود، تقریباً یک مسئله عادی شده بود/چیزی که تازگی داشت، سپرده شدن سرنوشت مسلمانان به دست جوانی ناپخته، فاقد صلاحیت، بوالهوس و خوشگذرانی مثل هادی بود، زیرا هنگامی که وی بر مسند خلافت تکیه زد، هنوز 25 سال تمام نداشت(14) و از جهات اخلاقی به هیچ وجه شایستگی احراز مقام خطیر خلافت و زمامداری جامعه اسلامی رانداشت/ او جوانی میگسار، سبکسر و بی ‏بند و بار بود، به طوری که حتی پس از رسیدن به خلافت، اعمال سابق خود را ترک ننمود، و حتی شئون ظاهری خلافت را حفظ نمی ‏کرد.(15) علاوه بر این، او فردی سنگدل، بدخوی ، سختگیر و کج رفتار بود.(16)هادی در محیط آلوده دربار عباسی تربیت یافته و از پستان چنین رژیم خود خواه و ستمگر و زورگویی شیر خورده بود. با چنین پرورشی ، اگر خلافت نصیب وی نمی ‏شد، در جرگه جوانان زورگو و تهی مغزی قرار می ‏گرفت که جز هوسرانی و خوشگذرانی هدف دیگری ندارد/بزمهای ننگین!او در زمان خلافت پدر، همراه برادرش هارون، جمعی از خوانندگان را به بزم‏اشرافی خود که با بیت‏المال اسلام برگزار می ‏شد، دعوت می ‏نمود و به میگساری و عیش و طرب می ‏پرداخت. او آنچنان در این کار افراط می ‏کرد که گاهی پدرش مهدی آن را تحمل نکرده ندیمان و آوازه‏خوانان مورد علاقه او را تنبیه می ‏کرد(17)! چنانکه یکبار «ابراهیم موصلی »، خواننده مشهور آن زمان را از شرکت در بزم او نهی کرد و چون هادی دست‏بردار نبود، ابراهیم را به زندان افکند!(18)هادی که در زمان پدر، گاهی به خاطر رفتار زننده خود با مخالفت پدر روبرو می ‏شد، پس از آنکه به خلافت رسید، آزادانه به عیاشی پرداخت و اموال عمومی مسلمانان را صرف بزمهای شبانه و شب نشینیهای آلوده خود کرد/به گفته مورخان، او«ابراهیم موصلی »را به دربار خلافت دعوت می ‏کرد و ساعتها به آواز او گوش می ‏داد و به حدی به او دل بسته بود که اموال و ثروت زیادی به او می ‏بخشید، به طوری که یک روز مبلغ دریافتی او از خلیفه، به یکصد و پنجاه هزار دینار بالغ گردید! پسر ابراهیم می ‏گفت:
«اگر هادی بیش از این عمر می ‏کرد، ما حتی دیوارهای خانه‏مان را از طلا و نقره می ‏ساختیم»!(19)روزی «ابراهیم موصلی » چند آواز برای وی خواند و او را سخت به هیجان درآورد. هادی او را تشویق کرد و مکرر از وی خواست که مجدداً بخواند. در پایان بزم، به یکی از پیشکاران خود دستور داد دست ابراهیم را بگیرد و به خزانه بیت المال ببرد تا او هر قدر خواست (از اموال مسلمین) بردارد، و حتّی اگر خواست تمام بیت‏المال را ببرد، او را آزاد بگذارد! ابراهیم می ‏گوید:
«وارد خزانه بیت‏المال شدم و فقط پنجاه هزار دینار برداشتم»!!(20) با چنین طرز رفتار و روش، پیدا بود که او از عهده مسئولیت سنگین اداره امور جامعه اسلامی برنخواهد آمد، به همین دلیل، در دروان خلافت او، کشور اسلامی که در آغاز نسبتاً آرام بود و همه ایالات و استانها به اصطلاح مطیع حکومت مرکزی بودند، بر اثر رفتار زننده و اعمال زشت وی ، دستخوش اضطراب و تشنج گردید و از هر سو موج نارضایی عمومی پدیدار گشت/البته علل مختلفی موجب پیدایش این وضع شد ولی عاملی که بیش از هرچیز به نارضایی و خشم مردم دامن زد، سختگیری هادی نسبت به بنی هاشم و فرزندان علی علیه‏السلام - بود. او از آغاز خلافت، سادات و بنی هاشم را زیر فشار طاقت‏فرسا گذاشت و حق آنها را که از زمان خلافت مهدی از بیت‏المال پرداخت می ‏شد، قطع کرد و با تعقیبب مداوم آنان، رعب و وحشت شدیدی در میان آنان به وجود آورد و دستور داد آنان را در مناطق مختلف باز داشت نموده و روانه بغداد کردند.(21)
فاجعه خونین سرزمین فخّ‏:
این فشارها، رجال آزاده و دلیر بنی هاشم را به ستوده آورده آنها را به مقاومت در برابر یورشهای پی در پی و خشونت‏آمیز حکومت ستمگر عباسی واداشت و در اثر همین بیدادگریها، کم کم، نطفه یک نهضت مقاومت در برابر حکومت عباسی به رهبری یکی از نوادگان امام حسن مجتبی علیه‏السلام - بنام «حسین صاحب فخ»(22)منعقد گردید/البته هنوز این نهضت شکل نگرفته و موعد آن که موسم حج بود، فرا نرسیده بود ولی سختگیریهای طاقت‏فرسای فرماندار وقت مدینه، باعث شد که آتش این نهضت زودتر شعله‏ور شود/فرماندار مدینه که از مخالفان خاندان پیامبر بود، برای خوش خدمتی به دستگاه خلافت، و گویا به منظور اثبات لیاقت خود! هر روز به بهانه‏ای رجال و شخصیتهای بزرگ هاشمی را اذیت می ‏کرد. از جمله، آنها را مجبور می ‏ساخت هر روز در فرمانداری حاضر شده خود را معرفی نمایند، او به این هم اکتفا نکرده، آنها را ضامن حضور یکدیگر قرار می ‏داد و یکی را به علت غیبت دیگری ، مؤاخذه و بازداشت می ‏نمود!(23)یک روز «حسین صاحب فخ»و«یحیی بن عبدالله» را به خاطر غیبت یکی از بزرگان بنی هاشم سخت مؤاخذه کرد و به عنوان گروگان بازداشت نمود و همین امر مثل جرقه‏ای که به انبار باروتی برسد، موجب انفجار خشم و انزجار هاشمیان گردیده نهضت آنها را جلو انداخت و آتش جنگ در مدینه شعله‏ور گردید/
شهید فخّ کیست؟
چنانکه اشاره شد، رهبری این نهضت را «حسین بن علی » مشهور به شهید فخّ، نواده حضرت مجتبی ‏، به عهده داشت. او یکی از رجال برجسته، بافضیلت و شهامت، و عالیقدر هاشمی بود. او مردی وراسته و بخشنده و بزرگوار بود و از نظر صفات عالی انسانی ، یک چهره معروف و ممتاز به شمار می ‏رفت.(24)او از پدر ومادر با فضیلت و پاکدامنی که در پرتو صفات عالی انسانی خود به «زوج صالح» مشهور بودند ، به دنیا آمده و در خانواده فضیلت و تقوی و شهامت پرورش یافته بود/پدر و دایی و جد و عموی مادری و عده‏ای دیگر از خویشان و نزدیکان او، به وسیله «منصور دوانیقی »به شهادت رسیده بودند و این خانواده بزرگ که چندین نفر از مردان خود را در راه مبارزه با دشمنان اسلام قربانی داده بود، پیوسته در غم و اندوه عمیقی فرو رفته بود.(25)حسین که در چنین خانواده‏ای پرورش یافته بود، هرگز خاطره شهادت پدر و بستگان خود را به دست دژخیمان «منصور» فراموش نمی ‏کرد و یادآوری شهادت آنان روح پرشور و دلیر او را که لبریز از احساسات ضد عباسی بود، سخت آزرده می ‏ساخت، ولی به علت نامساعد بودن اوضاع و شرائط، ناگزیر از سکوت درد آلودی بود/او که قبلاً احساساتش جریحه‏دار شده بود، بیدادگریهای هادی عباسی و مخصوصاً حاکم مدینه، کاسه صبرش را لبریز نموده او را به سوی قیام بر ضدّ حکومت هادی پیش برد/

شکست نهضت‏:
 

به محض آنکه حسین قیام کرد، عده زیادی از هاشیمان و مردم مدینه با او بیعت کرده با نیروهای هادی به نبرد پرداختند و پس از آنکه طرفداران هادی را مجبور به عقب‏نشینی کردند، به فاصله چند روز، تجهیز قوانموده به سوی مکه حرکت کردند تا با استفاده از اجتماع مسلمانان در ایام حج، شهر مکه را پایگاه قرار داده دامنه نهضت را توسعه بدهند. گزارش جنگ مدینه و حرکت این عده به سوی مکه، به اطلاع هادی رسید. هادی سپاهی را به جنگ آنان فرستاد. در سرزمین «فخ» دو سپاه به هم رسیدند و جنگ سختی در گرفت. در جریان جنگ، حسین وعده‏ای دیگر از رجال و بزرگان هاشمی به شهادت رسیدند و بقیه سپاه او پراکنده شدند و عده‏ای نیز اسیر شده پس از انتقال به بغداد، به قتل رسیدند/ مزدوران حکومت هادی به کشتن آنان اکتفا نکرده از دفن اجساد آنان خودداری نمودند و سرهایشان را از تن جدا کرده ناجوانمردانه برای هادی عباسی به بغداد فرستادند که به گفته بعضی از مورخان تعداد آنها متجاوز از صد بود.(26) شکست نهضت شهید فخ فاجعه بسیار تلخ و دردآلودی بود که دل همه شیعیان و مخصوصاً خاندان پیامبر را سخت به دردآورد و خاطره فاجعه جانگداز کربلا را در خاطرها زنده کرد/این فاجعه به قدری دلخراش و فجیع بود که سالها بعد، امام جواد می ‏فرمود:
پس از فاجعه کربلا هیچ فاجعه‏ای برای ما بزرگتر از فاجعه فخ نبوده است.(27)

پیشوای هفتم، و شهید فخّ‏:
 

این حادثه بی ‏ارتباط با روش پیشوای هفتم نبود، زیرا نه تنها آن حضرت از آغاز تا نضج و تشکیل نهضت از آن اطلاع داشت، بلکه با حسین شهید فخ در تماس و ارتباط بود. گرچه پیشوای هفتم شکست نهضت را پیش بینی می ‏کرد، لیکن هنگامی که احساس کرد حسین در تصمیم خود استوار است، به او فرمود:
«گرچه تو شهید خواهی شد، ولی باز در جهاد و پیکار کوشا باش ، این گروه ، مردمی پلید و بدکارند که اظهار ایمان می ‏کنند ولی در باطن ایمان و اعتقادی ندارند، من در این راه اجر و پاداش شما را از خدای بزرگ می ‏خواهم».(28)از طرف دیگر هادی عباسی که می ‏دانست پیشوای هفتم بزرگترین شخصیت خاندان پیامبر است و سادات و بنی هاشم از روش او الهام می ‏گیرند، پس از حادثه فخ، سخت خشمگین شد، زیرا اعتقاد داشت در پشت پرده ، از جهاتی رهبری این عملیات را آن حضرت به عهده داشته است، به همین جهت امام هفتم را تهدید به قتل کرده گفت:
«به خدا سوگند، حسین (صاحب فخ) ، به دستور موسی بن جعفر بر ضد من قیام کرده و از او پیروی نموده است، زیرا امام و پیشوای این خاندان کسی جز موسی بن جعفر نیست. خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم» !!(29) این تهدیدها گرچه از طرف پیشوای هفتم با خونسردی تلقی شد ، لکن در میان خاندان پیامبر و شیعیان و علاقه‏مندان آن حضرت سخت ایجاد وحشت کرد، ولی پیش از آنکه هادی موفق به اجرای مقاصد پلید خود گردد ، طومار عمرش درهم پیچیده شد و خبر مرگش موجی از شادی و سرور در مدینه برانگیخت!

3- هارون‏الرشید:
 

زمامداران اموی و عباسی ، که چندین قرن به نام اسلام بر جامعه اسلامی حکومت کردند، برای استوار ساختن پایه‏های حکومت خود و به منظور تسلط بیشتر بر مردم ، در پی کسب نفوذ معنوی در دلها ، و جلب اعتماد و احترام مردم بودند تا مسلمانان، زمامداری آنان را از جان و دل پذیرفته ، اطاعت از آنان را وظیفه واجب دینی خود بدانند! و از آنجا که اعتقاد قلبی چیزی نیست که بازور و قدرت به وجود آید یا با زور از بین برود، ناگزیر از راه عوام فریبی وارد شده با نقشه‏های مزورانه برای کسب نفوذ معنوی تلاش می ‏کردند/ البته در این زمینه عباسیان برحسب ظاهر ، برگ برنده‏ای در دست داشتند که امویان فاقد آن بودند و آن عبارت از خویشاوندی و قرابت با خاندان پیامبر اسلام بودند/بنی ‏عباس که از نسل عموی پیامبر اسلام (عباس بن عبدالمطلب) بودند ، از انتساب خود به خاندان رسالت بهره‏برداری تبلیغاتی نموده خود را وارث خلافت معرفی می ‏کردند.(30)لکن با این حال ، حربه تبلیغاتی آنان در برابر پیشوایان بزرگ شیعه کند بود، زیرا اولاً در موضوع خلافت، مسئله وراثت مطرح نیست ، بلکه آنچه مهم است شایستگی و عظمت و پاکی خود رهبر و پیشوا است/ثانیاً بر فرض اینکه وارثت در این مسئله دخیل باشد ، باز فرزندان امیرمؤمنان - علیه‏السلام - بر دیگران مقدم بودند ، زیرا قرابت نزدیکتری با پیامبر داشتند/پیشوایان بزرگ شیعه ، که هم شایستگی شخصی و هم انتساب نزدیک به پیامبر داشتند، همواره مورد احترام و توجه مردم بودند و باتمام تلاشی که زمامداران اموی و عباسی برای کسب نفوذ معنوی به عمل می ‏آوردند، باز عملاً کفه ترازوی محبوبیت عمومی ، به نفع پیشوایان بزرگ دینی سنگینی می ‏کرد.
حکومت بر «دل»ها:
این موضوع در میان خلفای عباسی ، بیش از همه، در زمان هارون جلوه‏گر بود.هارون که با آن همه قدرت و توسعه منطقه حکومت، احساس می ‏کرد هنوز دلهای مردم با پیشوای هفتم « موسی بن جعفر» - علیه‏السلام - است، از این امر سخت رنج می ‏برد و با تلاشهای مذبوحانه‏ای در صدد خنثی کردن نفوذ معنوی امام بر می ‏آمد/برای او قابل تحمل نبود که هر روز گزارش در یافت کند که مردم مالیات اسلامی خود را مخفیانه به موسی بن جعفر می ‏پردازند و با این عمل خود، در واقع حاکمیت او را به رسمیت شناخته از حکومت عباسی ابراز تنفر می ‏کنند. روی همین اصل بود که روزی هارون، وقتی که پیشوای هفتم را کنار «کعبه» دید به او گفت:
«تو هستی که مردم پنهانی با تو بیعت کرده تو را به پیشوایی بر می ‏گزینند؟»
امام فرمود:
من بر «دل» ها و قلوب مردم حکومت می ‏کنم و تو بر «تن»ها و بدن‏ها!(31)
فرزند پیامبر کیست؟
چنانکه اشاره شد، هارون آشکارا روی انتساب خود به مقام رسالت تکیه نموده در هر فرصتی آن را مطرح می ‏کرد. وی روزی وارد شهر مدینه شد و رهسپار زیارت قبر مطهر پیامبر اسلام گردید. هنگامی که به حرم پیامبر رسید ، انبوه جمعیت از قریش و قبائل دیگر در آنجا گرد آمده بودند. هارون رو به قبر پیامبر نموده گفت:
«درود بر تو ای پیامبر خدا! درود بر تو ای پسر عمو!»(32). او در میان آن جمعیت زیاد، نسبت عمو زادگی خود با پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) را به رخ مردم می ‏کشید و عمداً به آن افتخار می ‏نمود تا مردم بدانند خلیفه پسر عموی پیامبر است!در این هنگام پیشوای هفتم که در آن جمع حاضر بود، از هدف هارون آگاه شده نزدیک قبر پیامبر رفت و با صدای بلند گفت:
«درود بر تو ای پیامبر خدا! درود بر تو ای پدر!». هارون از این سخن سخت ناراحت شد، به طوری که رنگ صورتش تغییر یافت و بی ‏اختیار گفت:
واقعاً این افتخار است.(33)او نه تنها کوشش می ‏کرد انتساب خویش به مقام رسالت را به رخ مردم بکشد، بلکه به وسائلی می ‏خواست پیامبر زادگی این پیشوایان بزرگ را نیز انکار کند. او روزی به پیشوای هفتم چنین گفت:
« شما چگونه ادعا می ‏کنید که فرزند پیامبر هستید، درحالی که در حقیقت فرزندان علی هستید، زیرا هرکس به جد پدری خود منسوب می ‏شود نه جد مادری »! امام کاظم علیه‏السلام - در پاسخ وی آیه‏ای را قرأت نمود که خداوند ضمن آن می ‏فرماید:
«...و از نژاد ابراهیم، داود و سلیمان و ایوب...و (نیز) زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همگی از نیکان و شایستگانند، هدایت نمودیم».(34). آنگاه فرمود:
در این آیه، عیسی از فرزندان پیامبران بزرگ پیشین شمرده شده است در صورتی که او پدر نداشت و تنها از طریق مادرش مریم نسبت به پیامبران می ‏رساند، بنابراین به حکم آیه ، فرزندان دختری نیز فرزند محسوب می ‏شوند. ما نیز به‏واسطه ماردمان «فاطمه»، فرزند پیامبر محسوب می ‏شویم(35). هارون در برابر این استدلال متین جز سکوت چاره‏ای نداشت!در مناظره مشابه و مفصل و مهیجی که امام هفتم علیه‏السلام - با هارون داشت ، در پاسخ سؤال وی که چرا شما را فرزندان رسول خدا می ‏نامند، نه فرزندان علی علیه‏السلام -؟
فرمود:
اگر پیامبر زنده شود و دختر تو را برای خود خواستگاری کند، آیا دختر خود را به پیامبر تزویج می ‏کنی ؟
- نه تنها تزویج می ‏کنم، بلکه با این وصلت به تمام عرب و عجم افتخار کنم!- ولی این مطلب در مورد من صادق نیست، نه پیامبر دختر مرا خواستگاری می ‏کند و نه من دخترم را به او تزویج می ‏نمایم/- چرا؟
- برای اینکه من از نسل او هستم و این ازدواج حرام است ، ولی تو از نسل او نیستی /- آفرین ، کاملاً صحیح است!(36)این قصر از آن کیست؟
روزی پیشوای هفتم وارد یکی از کاخهای بسیار عظیم و باشکوه هارون در بغداد شد. هارون که مست قدرت و حکومت بود، به قصر خود اشاره کرده با نخوت و تکبر پرسید:
- این قصر از آن کیست؟
نظر وی از این جمله آن بود که شکوه و قدرت خود را به رخ امام بکشد! حضرت بدون آنکه کوچکترین اهمیتی به کاخ پر زرق و برق او بدهد، با کمال صراحت فرمود:
- این خانه ، خانه فاسقان است؛ همان کسانی که خداوند درباره آنان می ‏فرماید:
« بزودی کسانی را که در زمین بناحق کبر می ‏ورزند، و هرگاه آیات الهی را ببینند ایمان نمی ‏آورند ، و اگر راه رشد و کمال را ببینند آن را در پیش نمی ‏گیرند، ولی هرگاه راه گمراهی را ببینند آن را طی می ‏کنند ، از (مطالعه و درک) آیات خود منصرف خواهم کرد، زیرا آنان آیات ما را تکذیب نموده از آن غفلت ورزیده‏اند» (37)/هارون از این پاسخ ، سخت ناراحت شد و در حالی که خشم خود را بسختی پنهان می ‏کرد ، با التهاب پرسید:
- پس این خانه از آن کیست؟
امام بی ‏درنگ فرمود:
- (اگر حقیقت را می ‏خواهی ) این خانه از آن شیعیان و پیروان ما است ، ولی دیگران بازور و قدرت ، آن را تصاحب نموده‏اند/- اگر این قصر از آنِ شیعیان است ، پس چرا صاحب خانه ، آن را باز نمی ‏ستاند؟
- این خانه در حال عمران و آبادی از صاحب اصلیش گرفته شده است و هر وقت بتواند آن را آباد سازد، پس خواهد گرفت (38)/
هارون؛ مرد چند شخصیتی ‏:
هر فردی از نظر طرز تفکر و صفات اخلاقی ، وضع مشخصی دارد، و خصوصیات اخلاقی و رفتار او، مثل قیافه خاص وی ، از یک شخصیت معین حکایت می ‏کند، ولی بعضی از افراد، در اثر نارساییهای تربیتی یا عوامل دیگر، دارای یک نوع تضاد روحی و ناهماهنگی در شخصیت و زیربنای فکری هستند. این افراد، از نظر منش و شخصیت دارای یک شخصیت نیستند، بلکه دو شخصیتی و حتی گاه، چند شخصیتی هستند و به همین دلیل اعمال و رفتار متضادی از آنان سر می ‏زند که گاه موجب شگفت می ‏گردد/گرچه در بدو نظر، قبول چنین تضادی قدری دشوار است ، ولی با توجه به خصوصیات بشر روشن می ‏گردد که نه تنها چنین چیزی ممکن است ، بلکه بسیاری از افراد گرفتار آن هستند/ امروز در کتب روانشناسی می ‏خوانیم که «...بشر بسهولت ممکن است دستخوش احساسات دروغین و هوسهای ناپایدار و آتشین خود گردد. یعنی در عین حساسیت، سخت بی ‏عاطفه؛ در عین صداقت، دروغگو؛ و در عین بی ‏ریایی و صفا ، حتی خویشتن را بفریبد! اینها تضادهایی است که نه تنها جمع آنها در بشر ممکن است، بلکه از خصوصیات وجود دو بخش «آگاه» و «ناآگاه» روح انسانی است»(39)/این گونه افراد، دارای احساسات کاذب و متضاد هستند و به همین جهت رفتاری نامتعادل دارند:
در عین «تجمل‏پرستی » و اشرافیت ، گاه گرایشهای «زاهدانه» و صوفیگرانه دارند ، نیمی از فضای فکری آنان تحت تأثیر تعالیم دینی است، و نیم دیگر جولانگاه لذت‏طلبی و ماده‏پرستی . اگر گذارشان به مسجد بیفتد در صف عابدان قرار می ‏گیرند، و هرگاه به میکده گذر کنند لبی ترمی کنند! از یک سو خشونت را از حد می ‏گذرانند و از سوی دیگر اشک ترحم می ‏ریزند!تاریخ، نمونه‏هایی از این افراد چند شخصیتی به خاطر دارد که یکی از آنان «هارون‏الرشید» است/ هارون که در دربار خلافت به دنیا آمده و از کوچکی ، با عیش و خوشگذرانی خوگرفته بود ، طبعاً کشش نیرومندی به سوی لذت‏طلبی و خوشگذرانی و اشرافیگری داشت ، و از سوی دیگر محیط کشور اسلامی و موقعیت خود وی ، ایجاب می ‏کرد که یک فرد مسلمانان و پایبند به مقررات آیین اسلام باشد، ازینرو ، وجود او معجونی از خوب و بد و زشت و زیبا بود/ او خصوصیات عجیب و متضادی داشت که در کمتر کسی به چشم می ‏خورد. ظلم و عدل، رحم و خشونت ، ایمان و کفر، سازگاری و سختگیری ، به طرز عجیبی در وجود او بهم آمیخته بود. او از یک سو از ظلم و ستم باک نداشت و خونهای پاک افراد بی ‏گناه، مخصوصاً فرزندان برومند و آزاده پیامبر اسلام را بی ‏باکانه می ‏ریخت، و از سوی دیگر هنگامی که پای وعظ علما و صاحبدلان می ‏نشست و به یاد روز رستاخیز می ‏افتاد، سخت می ‏گریست!. او هم نماز می ‏خواند و هم به میگساری و عیش و طرب می ‏پرداخت. هنگام شنیدن نصایح دانشمندان، از همه زاهدتر و با ایمان‏تر جلوه می ‏کرد، اما وقتی که بر تخت خلافت می ‏نشست و به رتق و فتق امور کشور می ‏پرداخت از «نرون» و «چنگیز» کمتر نبود!مورخان می ‏نویسند:
روزی هارون به دیدار «فُضَیل بن عیاض»، یکی از مردان وارسته و آراسته و آزاده آن روز، رفت. فضیل با سخنان درشت به انتقاد از اعمال ناروای او پرداخت و وی را از عذاب الهی که در انتظار ستمگران است، بیم داد. هارون وقتی این نصایح را شنید به قدری گریست که از هوش رفت! و چون به هوش آمد، از فضیل خواست دو باره او را موعظه نماید. چندین با نصایح فضیل، و به دنبال آن، بیهوشی هارون تکرار گردید! سپس هارون هزار دینار به او داد تا در موارد لزوم مصرف نماید/هارون با این رفتار، نمونه کاملی از دوگانگی و تضاد شخصیت را نمودار ساخته بود، زیرا گویی از نظر او کافی بود که از ترس خدا گریه کند و بیهوش شود و بعد هرچه بخواهد بدون واهمه بکند. او دو هزار کنیزک داشت که سیصد نفر از آنان مخصوص آواز و رقص و خنیاگری بودند(40). نقل می ‏کنند که وی یک بار به طرب آمده دستور داد سه میلیون درم بر سرحضار مجلس نثار شود!. و بار دیگر که به طرب آمد، دستور داد تا آوازه‏خوانی را که او را به طرب آورده بود ، فرمانروای مصر کنند!!(41) هارون کنیزکی را به یکصد هزار دینار، و کنیزک دیگر را به سی و شش هزار دینار خریداری کرد ، اما دومی را فقط یک شب نگاهداشت و روز دیگر، او را به یکی از درباریان خود بخشید! حالا علت این بخشش چه بود، خدا می ‏داند! (42) بدیهی است که هارون این ولخرجیها را از بیت‏المال مسلمانان می ‏کرد، زیرا جد او، منصور، هنگام رسیدن به خلافت به اصطلاح در نه آسمان یک ستاره نداشت. بنابراین آن پولها محصول عرق جبین و کَدّ یمین کشاورزان فقیر و مردم تنگدست و بینوا بود که به این ترتیب خداپسندانه! به مصرف می ‏رسید(43)؛ اما او با این همه خیانت به اموال عمومی ، اشک تمساح می ‏ریخت! و همچون مردان پاک، خود را پرهیزگار می ‏دانست!

چهره حقیقی هارون‏:
 

«احمد امین» نویسنده معاصر مصری ، پس از آنکه دو علت برای گرایش هارون (و مردم زمان او) به عیش و خوشگذرانی ذکر نموده، اولی را توسعه زندگی و رفاه عمومی در دوره وی ، و دومی را نفوذ ایرانیان (که به گفته وی از قدیم گرایش به خوشگذرانی داشتند) در دربار وی معرفی می ‏کند، می ‏نویسد:
علت سوم، مربوط به طرز تربیت و سرشت خود رشید است. او به عقیده من جوانی دارای احساسات تند بود، ولی نه به طوری که صد در صد تسلیم احساسات خود شود، بلکه در عین حال اراده‏ای قوی داشت. او از نظر فطرت و تربیت، دارای روحیه نظامی بود، و بارها به شرق و غرب لشگرکشی کرد، ولی همین تندی احساسات و قدرت اراده و جوشش جوانی ، چهره‏های گوناگونی به او داده بود:
هنگام شنیدن وعظ، سخت متأثر می ‏شد و صدا به گریه بلند می ‏کرد، هنگام استماع موسیقی چنان به طرب می ‏آمد که سر از پا نمی ‏شناخت. در بزم او وقتی که «ابراهیم موصلی » آواز می ‏خواند، «بَرْصوما» ساز می ‏نواخت و «زَلْزَل» دف می ‏زد، هارون چنان به طرب می ‏آمد که با طرز جسارت‏آمیزی می ‏گفت:
«ای آدم! اگر امروز می ‏دیدی که از فرزندان تو، چه کسانی در بزم من شرکت دارند، خوشحال می ‏شدی »!(44) احساسات به اصطلاح دینی در هارون رشد کرد، اما به موازات آن ، هوسرانی و علاقه به ساز و آواز و طرب نیز فزونی یافت. در نتیجه ، او هم نماز می ‏خواند و هم زیاد به موسیقی و شعر و آواز گوش می ‏کرد و به طرب می ‏آمد. احساسات تند او به جهات مختلف متوجه می ‏شد و در هر جهت نیز به حد افراط می ‏رسید/ هنگامی که از برامکه خرسند بود ، فوق‏العاده به آنان علاقه داشت و آنان را مقرّب دربار قرار داده بود، ولی هنگامی که مورد غضب وی قرار گرفتند ، و حاسدان، احساسات او را بر ضد برامکه تحریک کردند، آنان را محو و نابود ساخت/ او از آواز ابراهیم موصلی سخت لذت می ‏برد و او را مثل علما و قضات، مقرب دربار قرار می ‏داد، ولی هیچ وقت از خود نمی ‏پرسید که به چه مجوزی بیت‏المال مسلمانان را به جیب این گونه افراد می ‏ریزد؟
نویسنده کتاب «الأغانی » جمله جالبی دارد که طی آن، به بهترین وجهی عواطف متضاد و شخصیت غیر عادی هارون را ترسیم نموده است:
«هارون هنگام شنیدن وعظ از همه بیشتر اشک می ‏ریخت و در هنگام خشم و تندی ، از همه ظالمتر بود»! ازینرو جای تعجب نبود که او یک فرد دیندار جلوه کند، و نماز زیاد بخواند ، ولی روزی خشمگین گردد و بدون کوچکترین مجوزی ، خون بی ‏گناهان را بریزد، و روز دیگر چنان به طرب آید که از خود بیخود گردد. اینها صفاتی است که جمع آنها در یک فرد، بسهولت قابل تصور است(45)/ از آنچه گفتیم، چهره حقیقی و ماهیت هارون روشن گردید. متأسفانه بعضی از مورخان در بررسی روحیه و طرز رفتار و حکومت او (و امثال او) حقایق را کتمان نموده و دانسته یا ندانسته تنها نیمرخ به اصطلاح روشن چهره او را ترسیم نموده‏اند، اما نیمرخ دیگر را وارونه نشان داده‏اند ، در حالی که لازمه یک بررسی تحقیقی و بیطرفانه این است که تمام جوانب شخصیت و رفتار فرد مورد بررسی قرار گیرد.
منبع:maximumtechnic.com

عبد صالح ، کانون حکمت و اندیشه
نویسنده: عزیزالله حسینی



نگاهی به زندگی سیاسی - فرهنگی امام موسی بن جعفر (ع)

هفتمین جلوه خورشید هدایت و وارث ولایت کبری؛ امام موسی کاظم(ع) در هفتمین روز ماه صفر 128 ق. در «ابواء» منطقه ای میان مکه و مدینه چشم به جهان گشود. دو دهه نخست حیاتش را در کنار پدر گذراند و از محضر ارزشمند ایشان علوم و اسرار امامت را آموخت و در همان سنین، شگفتی و تحسین دانشمندان را برانگیخت.
آنانی که به توصیف امام کاظم(ع) پرداخته اند، ایشان را عابدترین، زاهدترین، فقیه ترین، بخشنده ترین و کریم النفس ترین مردم روزگار و خلاصه «عبد صالح» خوانده اند.
در دوره فشار حاکمان عباسی، هرگونه اقدام آشکار و برنامه ای که حکومت وقت از آن آگاهی می یافت، وضع جبهه حق و شیعیان را آشفته می ساخت، لذا امام هفتم(ع) ادامه برنامه عملی پدر را گرفت و با سیاست ویژه ای که نشان از درایت و معنویت آن امام می داد، به پرتوافشانی پرداخت و شاگردان بسیاری را در رشته های علوم دینی و فضایل و مکارم اسلامی پرورش داد. گروه زیادی ازعالمان و راویان حدیث، پیرامون امام موسی(ع) گرد آمدند و آن حضرت با توانایی بسیار آرای خردمندانه ای در دانشهای گوناگون دینی ابراز کرد. مجموعه های بسیار از احکام اسلامی که در موضوع فقه و حدیث و کلام اسلامی تدوین شده، به آن حضرت منسوب است، سید بن طاووس در این ارتباط می نویسد: «یاران و نزدیکان امام(ع) در مجلس درس آن بزرگوار حاضر می شدند و لوحه های آبنوس در آستین ها داشتند، هر گاه او سخنی می فرمود یا در موردی نظری ارایه می داد، به ضبط آن مبادرت می کردند.»
امام صادق(ع) در تایید آگاهی های علمی و فقهی این فرزند فرزانه خویش، می فرمود: «توان علمی او به اندازه ای است که اگر از تمام مضامین قرآنی پرسش کنی، با علم کافی که دارد، پاسخ قانع کننده ای خواهد داد. او کانون حکمت، معرفت و اندیشه است.»
نشر فقه جعفری و اخلاق و تفسیر و کلام که از زمان حضرت صادق(ع) و پیش از آن در زمان امام محمد باقر(ع) آغاز و عملی شده بود، در زمان امام موسی کاظم(ع) نیز به پیروی از سیره نیاکان بزرگوارش همچنان ادامه داشت، تا مردم بیش از پیش به خط مستقیم امامت و حقایق مکتب جعفری آشنا گردند و این مشعل فروزان را از ورای اعصار و قرون به آیندگان برسانند. چشمه های اندیشه امام در عصر اختناق حاکمان عباسی، شیعیان اهل درک، منطق و خرد را بیش از پیش به دور ایشان فراخواند. عظمت علمی و دانش وصف ناپذیر امام از یکسوی، گسترش نهضتهای علوی و افزایش قدرت سیاسی بنی عباس بویژه در دوران خلافت هارون از دیگر سوی باعث تشدید مراقبت و سخت گیری نسبت به امام کاظم(ع) شد، به گونه ای که هارون درخصوص امام هفتم(ع) می گفت: از این می هراسم که فتنه ای بر پا کند که خونها ریخته شود!؟
چندی نگذشت که سخت گیری نسبت به امام به حدی رسید که به ندرت کسی می توانست حتی برای ضروری ترین مسایل و سؤالات فقهی و علمی به خدمت امام(ع) شرفیاب شود. با این حال امام یارانی داشت که در جهان اسلام پراکنده بودند و با ایشان، بخصوص در دوران اقامت در مدینه، تماس داشتند. تلاشهای تبلیغی آنان بر محبوبیت امام بین شیعیان شهرهای اسلامی افزود و موجب نگرانی هارون شد. نفوذ معنوی امام موسی(ع) در دستگاه حاکم به حدی بود که کسانی مانند علی بن یقطین صدر اعظم(وزیر) دولت عباسی، از دوستداران حضرت موسی بن جعفر(ع) بودند و به دستورات حضرت عمل می کردند. سخن چینان دستگاه ازعلی بن یقطین نزد هارون سخن ها گفته و بدگویی ها کرده بودند، ولی امام(ع) به وی دستور داد با تقیه در دستگاه هارون بماند و به کمک شیعیان و هواخواهان آل علی(ع) و ترویج مذهب و پیشرفت کار اصحاب حق، همچنان پای فشارد، بی آنکه دشمن خونخوار را از این امر آگاهی حاصل شود.

سرانجام بدگویی هایی که اطرافیان از امام کاظم(ع) کردند، در وجود هارون موثر افتاد و در سفری که در سال 179 ه. ق به حج رفت، بیش از پیش به عظمت معنوی امام(ع) و احترام خاصی که مردم برای امام موسی الکاظم(ع) قایل بودند پی برد. او امام کاظم(ع) را به جرم این که تسلیم حکومت جابرانه او نبود، بلکه رو در روی او قرار گرفته بود، دستگیر نمود.
هارون آن چنان از امام(ع) هراس داشت که وقتی قرار شد آن حضرت را از مدینه به بصره آورند، دستور داد چند کجاوه با کجاوه امام(ع) بستند و بعضی را نابهنگام و از راه های دیگر ببرند، تا مردم ندانند که امام(ع) را به کجا و با چه کسانی بردند، تا یأس بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقی خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا برندارند و از تبعیدگاه امام(ع) بی خبر بمانند. و این همه بازگو کننده بیم و هراس دستگاه بود. وی از امام(ع) و از یارانی که گمان همیشه امام(ع) آماده خدمت دارد می هراسید که روزی این یاران با وفا شمشیرها برافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند. این بود که با خارج کردن دو کجاوه از دو دروازه شهر، این امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعید امام(ع) را فریبکارانه و با احتیاط انجام داد.
او ابتدا دستور داد امام هفتم(ع) را با غل و زنجیر به بصره ببرند و به عیسی بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود، نوشت، یک سال ایشان را زندانی کند، پس از یک سال والی بصره را به قتل امام(ع) مأمور کرد. عیسی از انجام دادن این قتل، عذر خواست. هارون امام را به بغداد منتقل کرد و ایشان را به فضل بن ربیع سپرد. امام(ع) مدتی نیزدر زندان فضل بود. ایشان در این مدت پیوسته به عبادت و راز و نیاز با خداوند متعال مشغول بود. هارون بار دیگر فضل را مأمور قتل امام(ع) کرد اما فضل نیز از این کار طفره رفت.
امام(ع) در زندان آن چنان صبور و مقاوم بود که گویی حادثه ای در زندگی اش رخ نداده، بلکه بارها خدا را سپاس می گفت می کرد و می فرمود: «خدایا تو بر حال من آگاهی که از درگاهت تقاضا داشتم مرا در خلوتگاه قرار دهی تا با فراغت بیشتر تو را عبادت کنم، تقاضایم را برآوردی، تو را شکر و سپاس می گویم.»
آن حضرت زندانی شدن را که در مسیر نهی از منکر بود، از نعمتهای الهی می دانست، و از اینکه در زندان توفیق بیشتر برای ارتباط با خدا یافته، شکر و سپاس الهی را به جای می آورد.
چندی بعد که امام کاظم(ع) را به زندان سخت «سِندی بن شاهک» بردند، و در آن جا تحت شکنجه های شدید قرار گرفت، هارون یکی از درباریان خود به نام «ربیع» را مأمور کرد که به زندان نزد امام کاظم(ع) رفته و از او دلجویی نماید و پیشنهاد آزاد شدن از زندان را به او بدهد. ربیع در زندان، به محضر امام کاظم(ع) رسید و به آن حضرت چنین گفت: «برادرت(هارون) مرا نزد تو فرستاده، او سلام رساند و گفت به شما چنین عرض کنم؛ چیزهایی درباره تو به من خبر داده اند که مرا پریشان ساخت. از این رو، از مدینه تو را به بغداد نزد خود آوردم، در مورد آن چیزها تحقیق کردم دیدم، تو از همه عیوب پاک هستی، و فهمیدم که نسبت دروغ به تو داده اند. اینک با خود فکر کردم که تو را به خانه ات در مدینه بازگردانم، یا نزد خود نگه دارم، به این نتیجه رسیدم که اگر نزد من باشی، سینه ام از عداوت تو خالی تر خواهد شد و دروغ بدخواهان را آشکارتر خواهد کرد، من ربیع را مامور نمودم تا هرگونه غذایی را مایل هستی و هرگونه تقاضایی داری تامین کند، با کمال راحتی از او بخواه که بر آورده خواهد شد.»
امام کاظم(ع) با کمال بی اعتنایی به پیام هارون، در دو جمله کوتاه و پرمعنی که نشان دهنده مقاومت و صلابتش بود، در پاسخ ربیع فرمود: «اموال خودم نزد من حاضر نیست تا از آن بهره مند گردم، و خداوند مرا درخواست کننده از خلق نیافریده است.» آن گاه بی درنگ برخاست و گفت: ا... اکبر و مشغول نماز شد.
ربیع، پس از انجام مأموریت، نزد هارون بازگشت و ماجرای ملاقات خود را با امام(ع) به هارون گزارش داد. هارون به ربیع گفت: «روحیه موسی بن جعفر(ع) را چگونه دیدی؟ و نظرت درباره او چیست؟»
ربیع در پاسخ گفت:... هرگاه بر روی زمین خطی ترسیم شود، و موسی بن جعفر(ع) وارد آن خط گردد، سپس بگوید از آن خط خارج نمی شوم، هرگز خارج نخواهد شد.
هارون که امام کاظم(ع) را می شناخت و از مقاومت و اراده قاطع آن حضرت باخبر بود، سخن ربیع را تصدیق کرد و گفت: «همین گونه است که گفتی و من بیشتر دوست دارم که او نزد من در زندان بغداد بماند.» آن گاه به ربیع گفت: «این موضوع محرمانه بماند، مبادا آن را برای کسی نقل کنی.»
امام در یکی از نامه های حماسی خویش که از زندان به کاخ هارون ارسال نمود، چنین نگاشت «ای هارون! هیچ روز سخت و پر محنتی بر من نمی گذرد، مگر اینکه روزی از راحتی و آسایش و رفاه تو کم می گردد؛ اما بدان که هر دو رهسپار روزی هستیم که پایان ندارد و در آن روز، مفسدان و تبهکاران زیانکار و بیچاره خواهند بود.»
زندگی قهرمانانه امام کاظم(ع) در زندان، حقیقت توحید و ارتباط خالص با خدای بزرگ را نشان داد، و با صبر و مقاومتش بر ستمگران تاریخ آموخت که با بند و زنجیر، نمی توان چراغ آزادی و فضیلت را خاموش کرد.
عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183 هجری در 55 سالگی و پس از آنکه چندین سال از این زندان به آن زندان انتقال می یافت و در زندانهای تاریک با محبوب و معشوق حقیقی خود راز و نیاز می کرد، به دست «سِندی بن شاهک» و به دستور هارون مسموم و به شهادت رسید.
حضرت موسی بن جعفر(ع) با اینکه مدتهای طولانی را در زندانهای مختلف نظام طاغوتی هارون سپری کرد و در شکنجه گاههای مخوف، به دست شقی ترین مأموران سپرده شده بود، اما لحظه ای از گفتن سخن حق و نشر حقایق الهی باز نایستاد و در فرصتهای مناسب گفتارهای بیدارگرانه و هشدارآمیز خود را به گوش سردمداران دنیاپرست نظام حکومتی رساند و به ایفای نقش خطیر خویش در جامعه اسلامی پرداخت.
امام موسی کاظم(ع) توانست با حق خواهی به عنوان هدف آرمانی در زندگی فردی و اجتماعی خویش و ظلم و باطل ستیزی، در چنان جایگاهی قرار گیرد که مصداق بارز کاظم شناخته شود. کاظمیت آن امام همام(ع) زمانی معنای واقعی به خود گرفت که در برابر فشارهای ظالمان و سختی ها و مصایب بی شماری که از سوی دشمنان اعمال می شد، صبر و شکیبایی ورزید و با کظم و خود نگه داری و محافظت بر اصول حق و ارزشی به مبارزه خویش ادامه داد.
در سیره امام کاظم(ع) حق گرایی و باطل ستیزی در عمل اجتماعی و سیاسی از جایگاه خاصی برخوردار بود. آن بزرگوار هرگز حاضر نشد تا با وجود زندانها و شکنجه ها دست از حق گویی و حق گرایی برداشته و با باطل کنار آید.
این یوسف علوی، حاضر شد سالها در زندان خلفای زور و باطل بماند ولی دست از مبارزه با ظلم و باطل نشوید و با آنان کنار نیاید.
منابع تحقیق : 1 - ارشاد مفید / ج 2
2 - انوار البهیه / محدث قمی
3 - پیشوای هفتم، تحریریه موسسه اصول دین قم.
منبع : روزنامه قدس




امام کاظم(ع)؛ تجلی سخاوت بی پایان علوم
نویسنده:عزیزا... حسینی
منبع:روزنامه قدس
هفتمین ستاره تابناک امامت و ولایت؛ ابوالحسن موسی بن جعفر(ع) یکشنبه 7صفر 129ه. ق (به روایتی 128ه.ق )در روستای ابواء (منزلی میان مکه و مدینه) دیده به جهان گشود. مادر آن حضرت، حمیده مصفاة است که نامهای دیگری مانند حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز برای ایشان نقل شده است. امام موسی کاظم(ع) به دلیل کثرت زهد وعبادت به «عبدالصالح» وبه دلیل حلم و فروخوردن خشم و صبر بر ناملایمات زمان، به «کاظم» معروف شد. آن حضرت به کنیه های «ابوابراهیم» و «ابوعلی» نیزمعروف بوده است.
اخلاق او در علم و تواضع، مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و بخشندگی، مثال زدنی بود. بدان و بداندیشان را با عفو و احسان بی کران خویش تربیت می فرمود.
شبها به طور ناشناس در کوچه های مدینه می گشت و به مستمندان کمک می کرد. صرار (کیسه ها) موسی بن جعفر در مدینه معروف بود. و اگر به کسی صره ای می رسید، بی نیاز می گشت لیکن در اتاقی که نماز می گزارد، جز بوریا و مصحف و شمشیر چیزی نبود.
امام موسی کاظم(ع) در سن 20 سالگی به امامت رسید. دوران امامت ایشان با خلافت چهار خلیفه عباسی مصادف بود، به گونه ای که این مدت در سال 148 تا 158 هجری قمری با خلافت منصور دوانیقی، از سال 158 تا 169 هجری قمری با خلافت مهدی عباسی، از سال 169 تا 170 هجری قمری با خلافت هادی و از سال 170 تا 183 هجری قمری با خلافت هارون الرشید همزمان بود و حضرت به تناسب هر دوران، عملکرد ویژه ای برای هدایت جامعه اسلامی داشتند.
در دوران 10 ساله همزمانی امامت حضرت با دوران خلافت منصور، به دلیل اینکه منصور خلیفه ای ظالم، هتاک و فاقد سابقه خوبی نزد شیعیان بود، امام موسی کاظم(ع) بیشتر در این دوران به برگزاری جلسات علمی و پرسش و پاسخ با شیعیان می پرداخت و مواجهه مستقیمی با حکومت نداشت.
مهمترین ستمی که خلفای جور نسبت به امت اسلامی داشتند، این بود که تمامی آنها مانعی برای رسیدن حق به حقدار بودند. در این میان، مهدی عباسی برای مقبول جلوه دادن حکومت خویش در دیدگاه مردم، به بذل و بخشش بیت المال می پرداخت تا شاید به گمان خویش از این طریق رد مظالم کند و دل مردم را به دست آورد. نحوه برخورد امام کاظم(ع) با جو موجود در دوران خلافت مهدی عباسی، آکنده از نکات آموزنده است. وی، امام را در بغداد بازداشت کرد اما بر اثر خوابی که دید و نیز تحت تأثیر شخصیت امام از او عذرخواهی نمود و ایشان رابه مدینه بازگرداند.
امام کاظم(ع) با آنکه از جهت کثرت عبادت و زهد به «العبد الصالح» معروف بوده است، به قدری در انظار مردم مقامی والا و ارجمند داشته است که او را شایسته مقام خلافت و امامت ظاهری نیز می دانستند و همین امر موجب تشویش و اضطراب دستگاه خلافت شده و به همین دلیل مهدی عباسی فرمان حبس ایشان را صادرکرده است. دوران حکومت هارون فرزند مهدی نیز تصویری از عناد و کینه مثال زدنی حکام جور را علیه دستگاه متعالی امامت عرضه می دارد. زمخشری در «ربیع الابرار» آورده است که وی در یکی از ملاقاتها به امام پیشنهاد کرد فدک را تحویل بگیرد و حضرت نپذیرفت» وقتی اصرار زیاد کرد، فرمود می پذیرم به شرط آنکه تمام آن ملک را با حدودی که تعیین می کنم به من واگذاری، هارون گفت حدود آن چیست؟ امام فرمود یک حد آن به عدن است،حد دیگرش به سمرقند و حد سومش به افریقیه (آفریقا) و حد چهارمش کناره دریای خزر است.
هارون از شنیدن این سخن سخت برآشفت و گفت: پس برای ما چه چیز باقی می ماند؟ امام فرمود: می دانستم اگر حدود فدک را تعیین کنم آن را به ما مسترد نخواهی کرد (یعنی خلافت و اداره سراسر کشور اسلام حق من است). از آن روز بود که هارون کمر به قتل موسی بن جعفر(ع) بست. در سفر هارون به مدینه هنگام زیارت قبر رسول ا...(ص) در حضور سران قریش و روسای قبایل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: «السلام علیک یا رسول ا...، السلام علیک یا بن عم» و این را از روی فخر فروشی به دیگران گفت. امام کاظم(ع) حاضر بود و فرمود: السلام علیک یا رسول ا...، السلام علیک یا ابت (یعنی سلام بر تو ای پدر من) می گویند هارون دگرگون شد و خشم در چهره اش آشکار گردید.
دوران امامت امام موسی کاظم(ع) در دوران هادی عباسی و نوع برخورد حضرت با برخی قیامهای موجود در آن دوران نیز از مواردی است که در بررسی حیات طیبه امام باید بدان اشاره کرد.
در این دوران چند قیام مهم از ناحیه علویان صورت گرفت که قیام حسین بن علی، شهید فخ مهمترین آنهاست. گروهی بر این عقیده اند که عدم حضور و ارتباط این قیام با امام معصوم، فلسفه اصلی آن را باطل می کند و چون معصوم در قیام حضور ندارد، لذا نمی توان آن را قیام موجهی دانست، حال آنکه عدم همراهی امام معصوم با سرکرده یک قیام لزوماً به معنای مخالفت با آن نیست، بلکه هر دوران و زمانی نوع عملکرد خاصی را می طلبد و با توجه به شرایط موجود در سال 169 هجری قمری که قیام شهید فخ در آن رخ داد امام موسی کاظم(ع) بهترین روش مبارزه با نظام استبدادی را توسعه فرهنگ ناب اسلامی از طریق انجام کارهای علمی و تربیت شاگردانی فرهیخته برای ترویج تفکر اسلامی می دانست.
دوران اسارت امام موسی کاظم(ع) متعلق به دوران خلافت هارون الرشید است؛ تاثیرها و غلبه معنوی امام بر جو موجود در جامعه کار را به جایی رسانده بود که هارون الرشید برای رهایی از تاثیرات حضرت در جامعه شیعه ایشان را زندانی کرد، اما غلبه معنوی حضرت به گونه ای بود که ایشان زندانیان را نیز تحت تاثیر خود قرار می داد و هیچ راهی جز به شهادت رساندن حضرت برای هارون الرشید باقی نمانده بود.
نحوه ارتباط امام موسی کاظم(ع) با حکومت و سیاست از طریق یاران نزدیک ایشان و نوع برخورد با فرقه ها و تفکرات موجود در آن دوران از روشهای حضرت برای هدایت جامعه اسلامی است. امام(ع) در روند هدایت جامعه علوی به صورت عام و جامعه شیعی به صورت خاص توانست با نوع ارتباطی که با حکومت و سیاست از طریق یاران نزدیکشان برقرار می کرد، از جریانهای روز آگاه شود. ایشان با اینکه در حکومت دخالت نمی کرد و آن را غاصب می نامید، هرگز خود را از جریانهای سیاسی روز جدا نمی دانست. نمونه بارز نحوه ارتباط حضرت با سیاستهای روز و آگاهی به اتفاقهای حکومتی، چنانکه بعدا به آن اشاره خواهد شد، حضور «علی بن یقطین» یکی از یاران خاص ایشان در درباره هارون الرشید و به دستور ایشان بود. این نحوه ارتباط با سیاست و نحوه حکومت، نشان دهنده اهتمام ایشان برای آگاهی از وضعیت سیاسی و اجتماعی آن روز است، یعنی اسارت ایشان هیچ محدودیتی برای حضرت هدایت جامعه و آگاهی از جریانهای روز ایجاد نکرد.
نحوه برخورد حضرت با فرقه ها و تفکرات روز نیز از دیگر روشهای حضرت برای هدایت جامعه اسلامی است. امام(ع) با تربیت شاگردان فرهیخته و پاسخگویی به سوالها و شبهه های موجود در جامعه به مقابله با این فرقه ها و تفکرات پرداخت و اجازه نداد تفکرات انحرافی، خللی در خط اصیل فرهنگ تشیع که از دوران امامت امام علی(ع) آغاز شده بود، ایجاد کند.
حضرت امام موسی کاظم(ع) در عین اینکه تقیه را به معنای کامل آن در نظر داشت، هرگز از حق مسلم شیعیان که امامت امام معصوم به نوعی اصلی ترین این حقوق می باشد، کوتاه نیامد. از این احقاق حق و تلاش در مسیر به دست آوردن آن، می توان به عنوان ویژگی بارز دوران امامت حضرت یاد کرد. از دیگر سو، محبوس کردن امام موسی کاظم(ع) موجب نشد معارف و اندیشه های ایشان حبس شود زیرا برای هدایت جامعه تنها حضور فیزیکی شرط نیست، بلکه حضرت در دوران امامت خود با پرورش شاگردان و حضور در مناظره ها و مباحثه های علمی، به مبارزه با تفکرات مادیگرایانه و نظرهای ملحدانه پرداختند، به گونه ای که در دوران اسارت نیز تاثیر علمی، معنوی و معرفتی حضرت در جامعه وجود داشت. این رفتار حضرت نشان دهنده آن است که عدم حضور فیزیکی امام، مانعی برای هدایت جامعه و مبارزه با نظامهای استبدادی نیست.
دوران امامت امام موسی کاظم(ع) در برگیرنده نکات آموزنده ای برای کارگزاران نظام اسلامی است؛ نگاه همه جانبه امام موسی کاظم(ع) به مسایل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را باید بهترین ره آورد دوران امامت ایشان برای کارگزاران نظام اسلامی دانست. اگر دولتمردان نگاهی تک بعدی نسبت به مسایل موجود در جامعه داشته باشند، تنها حاصل آن ضرر به تمامی اقشار جامعه است، بنابر این برای اینکه حکومت در اداره جامعه موفق باشد، باید به تمام جوانب اشراف داشته باشد، زیرا توجه به یک بعد به سایر ابعاد لطمه می زند، از این رو باید در اداره شؤون مختلف جامعه نه دچار افراط شد و نه تفریط و بهترین الگو در این مسیر سیره و برخورد ائمه(ع) و بویژه امام موسی کاظم(ع) است.
امام موسی بن جعفر(ع) همان راه و روشی را در مواجهه با اجتماع، بر محور عمل و برنامه ریزی اتخاذ نمود که پیشتر امام صادق(ع) در پیش گرفته بود. محورنخست در این برنامه، برنامه ریزی فکری و آگاهی دادن عقیدتی در مواجهه با عقاید منحرف و انگیزه ها و وا پس گراییهای شعوبی و نژاد پرستی و عقاید مختلف دینی بود.
از خطرناکترین این تبلیغات زهرآگین، تبلیغ افکار الحادی و کفرآمیز بود که تزریق زهر آن با فعالیت و گسترش در دلهای نوجوانان مسلمان سرازیر شده بود. موضع امام موسی کاظم(ع) در برابر این تبلیغات، آن بود که با دلایل استوار در برابر آن بایستد و با پوچی و بی مایگی آن به معارضه برخیزد و دوری آن را از منطق و واقعیت توضیح دهد و عیوب آن را بازگوید تا آنجا که گروهی انبوه از پیروان آن عقاید به اشتباه خود و فساد خط مشی اتخاذی خویش اعتراف کردند و به این جهت جنبش امام درخشندگی یافت و قدرت علمی آن حرکت منتشر شد و به گوشها رسید؛ چندان که گروهی بزرگ از مسلمانان از آن پیروی کردند و آن را پذیرفتند و این امر بر مسؤولان حکومت گران آمد و با آنان با شدت و فشار و شکنجه رفتار کردند و در زمینه های عقیدتی آنان را از گفتگو باز داشتند و امام موسی(ع) ناچار شد به هشام(یکی از اصحاب خود) فرستاده ای گسیل دارد و او را هشدار دهد تا به علت خطرهای موجود، از سخن گفتن خودداری کند و هشام تا مرگ مهدی خلیفه، از سخن گفتن خودداری کرد.
گروهی کثیر از بزرگان، دانشمندان و راویان حدیث، از کسانی که در دانشگاه بزرگ امام صادق(ع) تحصیل می کردند، هنگام اقامت او در یثرب، گرد امام موسی(ع) حلقه زدند و ایشان با توانایی و نیروی بسیار، بر فقه اسلامی، آراء و عقاید خردمندانه خود را در فقه اسلامی ابراز کردند. مجموعه های بسیار از احکام اسلامی به ایشان منسوب است که در باب حدیث و فقه تدوین شده است و دانشمندان و راویان حدیث همواره با آن افاضات علمی، همدم بودند و احادیث و گفتگوها و فتواهای او را ثبت می کردند.
سید بن طاووس چنین روایت کرده است که یاران و نزدیکان امام(ع) در مجلس او حاضر می شدند و لوحه های آبنوس در آستین ها داشتند. هرگاه امام(ع) کلمه ای می گفت یا در موردی فتوا می داد، به ثبت آن مبادرت می کردند.
آن دانشمندان همه انواع علوم را با توجه به گوناگونی و پهناوری آن، از ایشان نقل کرده اند. کوششهای علمی او همه مراکز اسلامی را فرا گرفته بود و دانشمندان نسلی پس از نسلی، پیشکش ها و عطایای علمی او را نقل کرده اند. محور دیگر در این فرآیند نظارت مستقیم بر پایگاه های توده ای و طرفداران و پیروان خود و هماهنگی با آنها در پیش گرفتن مواضع سلبی و منفی در برابر حکومت، به منظور ناتوان کردن حکومت از نظر سیاسی بود.
آنچه امام(ع) را واداشت تا چنین موضع استواری داشته باشد، دگرگونی آشکار و گستردگی و انتشار پایگاههای مردمی ایشان بود.
این مطلب با جنبش امام(ع) و با فعالیتهای منفی او نسبت به حکومت منحرف عباسیان، و فرا خواندن او در حرام دانستن یاری با حکومت در هر زمینه از زمینه ها،هماهنگ شده بود. امام(ع) یاران خویش را از شرکت کردن در سلک حکومت هارون یا پذیرفتن هر گونه مسؤولیت و وظیفه دولتی بر حذر می داشت چنانکه به زیاد بن ابی اسلمه فرمود:«ای زیاد،اگر از پرتگاهی بلند فرو افتم و پاره پاره شوم، بیشتر دوست دارم تا برای آنان کاری انجام دهم و یا بر بساط کسی از آنان پای گذارم. در عین حال، علی بن یقطین یکی از یاران بزرگ خویش را از این فرمان استثنا کرد و اجازه داد تا منصب وزارت را در روزگار هارون عهده دار شود و پیش از او، منصب زمامداری را در ایام مهدی بپذیرد، او نزد امام موسی(ع) رفت و از او اجازه خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترک کند. اما امام(ع) او را از این کار باز داشت. و به او گفت: «چنین مکن، ما به تو آموخته شده ایم و برادران تو به سبب تو عزت دارند و به تو افتخار می کنند.
شاید به یاری خدا بتوانی شکسته ای را درمان کنی و دست بینوایی را بگیری یا به دست تو مخالفان خدا درهم شکنند. ای علی، کفاره و تاوان شما، خوبی کردن به برادرانتان است. یک مورد را برای من تضمین کن، سه مورد را برایت تضمین می کنم. نزد من ضامن شو که هر یک از دوستان ما را دیدی نیاز او را برآوری و او را گرامی داری و من ضامن می شوم که هرگز سقف زندانی به تو سایه نیفکند و دم هیچ شمشیر به تو نرسد و هرگز فقر به سرای تو پای نگذارد. ای علی،هر کس مؤمنی را شاد سازد، اول خدای را و دوم پیامبر را و درمرحله سوم ما را شاد کرده است.
محور دیگر در این مقوله را باید موضع آشکار و صریح در احتجاج با کسی که زمامدار حکومت بود دانست. مناظره ایشان(ع) با هارون الرشید در مرقد نبی اکرم(ص) و در برابر توده ای عظیم از اشراف و فرماندهان ارتش و کارمندان عالی رتبه دولت اتفاق افتاد.
موضع امام(ع) در برابر هارون، آشکار و روشن بود. امام(ع) در یکی از کاخهای استوار و زیبای هارون که مانند آن در بغداد و جای دیگر نبود، وارد شد. هارون سرمست از قدرت گفت: این سرا چون است؟
امام بی واهمه و اعتنا از قدرت و جبروت او گفت: این سرای فاسقان است. خدای تعالی فرماید:
به زودی کسانی را که در زمین، به ناحق تکبر می ورزند، از آیاتم روی گردان سازم - به طوری که- اگر هر نشانه ای را - از قدرت من- بنگرند، بدان ایمان نیاورند، و اگر راه صواب را ببینند آن را برنگزینند، و اگر راه گمراهی را ببینند آن را راه خود قرار دهند. . . . (اعراف/146)
بیدار کردن وجدان انقلابی امت از راه تشویق آنان برای شورش و مبارزه یکی دیگر از مسایلی است که امام(ع) توجه وافری به آن مبذول می داشت. هنگامی که حسین بن علی بن حسن- صاحب واقعه فخ- بر آن شد تا علیه اوضاع فاسدی که با هر کس که شیعه و علوی و طرفدار امام بود، توهین وشکنجه های شدید اعمال می کرد، شورش کند، نزد امام موسی(ع) رفت و از او در باب قیام خود مشورت کرد. امام روی به او کرد و گفت:« تو به قتل می رسی، از رفتن صرف نظر کن. مردم فاسق اند و به ظاهر ایمان دارند و در دل نفاق و شرک می ورزند، انالله و انا الیه راجعون. خدای شما را از پیروان خود به شمار آورد.»هنگامی که امام کاظم(ع) واقعه قتل حسین را شنید، بر او گریست وسجایای او را بیان کرد و بر او نالید که:«انا لله و انا الیه راجعون. به خدا سوگند، مسلمانی صالح و روزه گیر و قدرتمند که امر به معروف و نهی ازمنکر می کرد و خانواده اش مانند نداشت، درگذشت.
امام موسی کاظم(ع) پیشوای تقوا و اسوه مجاهدت سرانجام خود نیز پس از هفت یا 10 سال حبس در روز جمعه هفت صفر یا پنج یا 25 رجب سال 183 قمری در 57 سالگی به دست سندی بن شاهک و به امر هارون عباسی مسموم وبه شهادت رسید. آن حضرت 35 سال (از 148 تا 183) ردای امامت را بردوش داشت که 23 سال و دو ماه و هفده روز آن درعصر خلافت هارون الرشید(پنجمین خلیفه عباسی) بود.
پیکر پاک آن امام را در «باب التین» درموضعی به نام « مقابر قریش» دفن کردند که امروز به «کاظمین» شهرت یافته است.

منابع:

1-شرح مختصری از حیات حضرت کاظم(ع) به روایت حجة الاسلام سیدقاسم خانجانی
2- انوار البهیه ص 91.
3- مکاسب شیخ انصاری.
4- بحارالانوار، ج 11، ص 278




گوشه هایی از مکارم اخلاقی امام کاظم علیه السلام


الف)مشورت با غلامان و احترام به آن ها

حسن بن جهم می گوید: در محضر امام رضا (ع) بودیم، سخن از امام کاظم(ع) به میان آمد، امام رضا (ع) فرمود: با این که عقل های مردم قابل مقایسه ی منطقی با عقل پدرم (امام کاظم) نبود، گاهی با غلامان سیاه خود در امور مختلف، مشورت می کرد و به رأی و فکر آن ها احترام می گذاشت.
شخصی به پدرم گفت: آیا با غلامان سیاه مشورت می کنی؟!
در پاسخ فرمود: «ان الله تبارک و تعالی ربما فتح علی لسانه؛(1) همانا خداوند متعال چه بسا راه حل مشکلی را بر زبان همان غلام سیاه بگشاید.»

ب)صلابت و عزت نفس در برابر ترفند هارون

یکی از خصلت ها و روش های رفتاری امام کاظم(ع) حفظ صلابت و عزت اسلامی بود، او هرگز به خواری و ذلت تن در نداد، تا آن جا که مرگ با عزت را بر زندگی ذلت بار ترجیح داد. سرگذشت های جالب زیر گفته ی ما را اثبات می کند:
1- در آن هنگام که امام کاظم(ع) در زندان، در شرایط سخت بود، هارون، وزیرش یحیی بن خالد برمکی را طلبید و به او چنین دستور داد: به زندان برو و موسی بن جعفر(ع) را از غل و زنجیر آزاد کن و سلام مرا به او برسان و به او بگو: پسرعمویت (هارون) می گوید: من قبلا سوگند یاد کرده ام که تو را آزاد نسازم تا اقرار کنی که با من رفتار بدی کرده ای و از من درخواست عفو از گذشته نمایی، اقرار تو موجب ننگ برای تو نیست و درخواست تو از من، موجب نقص و عیب تو نخواهد بود. این پیام رسان من، یحیی بن خالد، مورد اطمینان من و وزیر من است، از او درخواست عفو کن تا مرا از ذمه ی سوگند برهاند، آن گاه به سلامت هر کجا خواهی برو.
امام کاظم (ع) به یحیی چنین گفت: ای ابا علی! مرگ من فرارسیده و بیش از یک هفته، بیشتر در این دنیا نخواهم ماند، از جانب من به هارون بگو: روز جمعه فرستاده ی من نزد تو می آید و آن چه را در مورد وفات من دیده، به تو خبر می دهد و تو به زودی در فردای قیامت در پیش گاه عدل الهی زانو بر زمین زده و در آن جا روشن می شود که ظالم و ستم گر کیست؟(2)
2- در آن هنگام که امام کاظم (ع) در زندان های تاریک هارون به سر می برد، یکی از آشنایان برای امام چنین پیام داد: اگر برای فلانی نامه بنویسی تا با هارون در مورد آزادی تو صحبت کند، کارساز است.
امام کاظم(ع) جواب داد: پدرم از پدران خود و آن ها از پیامبر (ص) نقل کرده اند که خداوند به حضرت داود (ع) وحی کرد: همانا هیچ بنده ای از بندگانم به شخصی جز من تکیه نکرد، مگر این که اسباب (نعمت های) آسمان را از او بریدم، و زمین را در زیر پایش برای فرو رفتنش در کام زمین، سست کردم.(3)

ج)نهی از منکر امام کاظم (ع) و پشیمانی گنه کار

روزی امام کاظم (ع) از کوچه ای عبور می کرد، صدای ساز و آواز از در خانه ای به گوشش رسید، در همین لحظه کنیزی از آن خانه برای ریختن زباله، بیرون آمد، امام به او فرمود: صاحب این خانه بنده است یا آزاد، به عبارت دیگر، غلام است یا ارباب؟
کنیز گفت: او آزاد است.
امام کاظم (ع): راست گفتی، آزاد است که این گونه آشکارا گناه می کند، اگر بنده بود از مولای خود می ترسید و گناه نمی کرد.
همین گفت و گو باعث شد که کنیز دیرتر به خانه بازگردد. به همین دلیل صاحب خانه به نام بشر از کنیز پرسید: چرا دیر آمدی؟
کنیز در پاسخ گفت: شخصی از این جا عبور می کرد، از من پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد، گفت: اگر بنده بود از آقای خود می ترسید.
همین پیام آن چنان بشر را دگرگون کرد که همان لحظه با پای برهنه از خانه بیرون آمد و به دنبال آن آقا به راه افتاد. ناگاه دید امام کاظم (ع) است، معذرت خواست و همان جا توبه کرد و با چشم گریان به خانه اش بازگشت. از آن پس هرگز دنبال گناه و انحراف نرفت و از پارسایان معروف عصر خود شد، و چون هنگام توبه پا برهنه بود، به او «بشر حافی» لقب دادند.(4)

د)آراستگی امام برای همسر

حسن بن جهم می گوید: امام کاظم (ع) را دیدم که محاسنش را رنگ کرده بود و بسیار آراسته به نظر می رسید، پرسیدم: فدایت شوم چرا محاسنت را رنگ کرده ای؟
در پاسخ فرمود: آراستگی و آمادگی، بر حفظ عفت زن می افزاید. همانا بعضی از زن ها به دلیل آن که شوهرانشان به مسئله ی نظافت و آرایش بی اعتنا هستند، از مرز عفت خارج می شوند. سپس فرمود: آیا دوست داری همسرت را آن گونه بنگری که او تو را آن گونه (ژولیده و نامرتب) بنگرد؟
عرض کردم: نه.
فرمود: زن نیز دوست ندارد، تو را ژولیده بنگرد. سپس افزود: «من اخلاق الانبیاء التنظف و التطیب و حلق الشعر؛ (5) از اخلاق پیامبران، پاکیزگی و خوش بویی و زدودن موهای اضافی بدن است.»

شخصیت امام

امام موسی کاظم (ع) در میان شخصیت های علوی موجود در آن زمان از نظر علم و تقوا و زهد و عبادت، سرآمد روزگار خویش به شمار می آمد.
شیخ مفید در این باره می گوید: ابوالحسن موسی (ع) پرستنده ترین، سخی ترین و باشخصیت ترین اهل زمان خود بود.(6)
ابن ابی الحدید درباره ی آن حضرت چنین می نویسد: فقاهت، دیانت، عبادت، بردباری و شکیبایی، همه در آن حضرت جمع بود.(7)
یعقوبی، مورخ شهیر، در این باره می نویسد: موسی بن جعفر (ع) عابدترین مردم زمان خود بود. آن حضرت از صالحان، عابدان، سخاوت مندان و بردباران بود و شخصیتی بس بزرگ داشت.(8)
آن چه از سجایای امام (ع) بیش از همه نبود و نمایاین داشت، کرم و سخاوت او بود که ضرب المثل شده است. از جمله خصایص دیگر آن حضرت، زهد و عبادت ایشان است. امام کاظم (ع) سال های متمادی در زندان به سر برد و در تمام این مدت به عبادت خدا مشغول بود، به طوری که بسیاری از زندان بانان او تحت تأثیر جاذبه ی معنوی وی قرار می گرفتند.

پی نوشت :

1- میزان الحکمه، ج5، ص 211.
2- مناقب آل ابیطالب، ج4، ص 290.
3-تاریخ یعقوبی، طبق نقل الائمه الاثنا عشر (هاشم معروف)، ج 2، ص 338.
4- محمد محمدی اشتهاردی، پرتوی از زندگی چهارده معصوم (ع)، نگاهی بر زندگی امام کاظم (ع).
5- فروع کافی، ج 5، ص 567.
6- شیخ مفید، الارشاد، ص 277.
7- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 273.
8- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 414.

منبع: مجله ی معارف اسلامی شماره 71

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد